Web Analytics Made Easy - Statcounter
به نقل از «ایمنا»
2024-05-04@07:27:23 GMT

تک‌تیرانداز ۱۴ ساله

تاریخ انتشار: ۱۸ آبان ۱۴۰۱ | کد خبر: ۳۶۳۶۹۰۱۳

تک‌تیرانداز ۱۴ ساله

اگر به کسی پستی غیر از خط مقدم می‌افتاد حتماً از شدت غصه دق می‌کرد. اولویت نخست بچه‌ها پست تخریب‌چی بود و رفتن در میدان مین و بعد از آن تیراندازی و در نهایت کسی که می‌توانست تفنگ داشته باشد، اما هیچ‌کس داوطلب خدمت در آشپزخانه نبود.

به گزارش خبرنگار ایمنا، محمد رستمی متولد دومین روز از مهرماه ۱۳۴۷ در شهرستان نجف‌آباد است.

بیشتر بخوانید: اخباری که در وبسایت منتشر نمی‌شوند!

وی فارغ‌التحصیل تاریخ اسلام در مقطع دکترا است و در تمام سال‌های بعد از اسارت، کار فرهنگی و پرورشی در اولویت اصلی برنامه‌هایش قرار داشته است. او سال‌ها به عنوان استاد و ریاست دانشگاه‌های پیام نور در چند شهرستان استان اصفهان فعالیت کرد وهم اکنون مشغول کتابت چند کتاب در خصوص خاطرات اسارت خود و برادرش است. دو کتاب به نام‌های معماری اصفهان در زمان صفویه و نقش یهود در صفین از این رزمنده دفاع مقدس منتشر شده‌است. او از کلاس دوم راهنمایی یعنی ۱۴ سالگی با حضور در جبهه و در نهایت اسارت در سال ۱۳۶۲ و در عملیات خیبر، سال‌های نوجوانی و جوانی را صرف دفاع از میهن و اسلام کرده است. رستمی در گفت‌وگو با خبرنگار ایمنا به روایت بخشی از خاطرات دوران نوجوانی خود پرداخته است.

صدای گلوله‌های جنگ را در نجف‌آباد شنیدم!

تقریباً ۱۲ سال داشتم که جنگ شروع شد. مدرسه راهنمایی ما نظام‌الاسلام نام داشت. مدرسه‌ای با حال و هوای خاص که حتی اگر روحیه انقلابی هم نداشتی در کنار بزرگانی که فارغ از نام و نشان، در هر کسوتی، مدیر، دانش‌آموز، مربی پرورشی در آن مدرسه فعالیت می‌کردند، عشق رفتن به جبهه را پیدا می‌کردی. اعزام یکی از دوستان صمیمی در مدرسه راهنمایی به نام مصطفی روحانی و شهادت او در منطقه حاج‌عمران از ما حسرت‌به‌دلانی ساخته بود که در آرزوی رفتن به جبهه می‌سوختیم و از هیچ ترفندی برای نیل به این هدف فروگذار نمی‌کردیم.با هم یک تیم شده بودیم که می‌خواستیم به هر قیمتی شده راهی خط مقدم شویم. با دست بردن در شناسنامه‌هایمان و انواع و اقسام نقشه‌هایی که با دوستان می‌کشیدیم، بالاخره توانستیم برای اعزام ثبت‌نام کنیم. دوره آموزشی را در یزد سپری کردیم. پس از مدتی انتظارمان به پایان رسید، یک روز به در خانه‌مان آمدند و دعوت‌نامه دریافت شد.

آن زمان قبل از اعزام در سپاه رسم بود که یک فرم توسط متقاضیان امضا شود. از این رو که مشخص شود بعد از هر اتفاقی، مخصوصاً شهادت، چه کسی عهده‌دار کارهای شخصی باشد یا شاید به عنوان یک وصیت یا وکالت از آن استفاده می‌شد. وقتی برای امضای این فرم به اتاق مخصوص رفتم، ۱۴ سال بیشتر نداشتم. موقع خواندن فرم یک لحظه ترس عجیبی در دلم افتاد. واقعاً صدای توپ و خمپاره و تفنگ‌های میدان جنگ را شنیدم. نیروهای بعثی را بسیار بزرگ جثه و هیکلی که در مقابل آنها، خودم و دوستانم که کودکانی لاغراندام و ضعیفی بودیم، ایستاده بودند، تصور می‌کردم.

یک نیرویی در درونم می‌گفت: این فرم را امضا نکن! برو خوش باش! برو زندگی کن. این چه کاری است که با پای خودت در دهان خطر بروی؟ این فکر حدود یک دقیقه از ذهنم گذشت که ناگهان به خودم آمدم و گفتم اگر امضا نکنم پس اسلام چه می‌شود؟ کربلا و امام حسین (ع) چه می‌شود؟ نه من حتماً امضا می‌کنم. به هر ماجرایی بود بر جدال درونی خود غلبه کردم و فرم را امضا کردم. حالا که به یاد می‌آورم فکر می‌کنم من واقعاً در شهر خودم صدای گلوله‌ها را می‌شنیدم و به این شکل انگار تکلیف بر من مشخص شد.

غمگین‌ترین نگاهی که پایانی نداشت

از طریق لشکر ۸ نجف رهسپار جبهه غرب شدیم. نکته جالب در این لحظات مادرانی بودند که برای بدرقه فرزندانشان می‌آمدند.حالا که فکر می‌کنم، می‌بینم که چه غیرت عجیبی داشتیم. با آن سن کم اگر از چشم مادر یک قطره اشک فرو می‌ریخت، پسرش بسیار غمگین می‌شد.ما از ناراحت شدن و ضعیف جلوه کردن مادرانمان پیش چشم دوستان و هم‌رزمان بسیار خجل می‌شدیم. قبل از رفتن با آنها شرط می‌کردیم که اگر به بدرقه ما آمدید، نباید ناراحتی و یا گریه کنید. برای یک مادر چقدر سخت است که موقع جدا شدن از فرزندش این گونه راسخ باشد. یک فرزند وقتی به دانشگاه یا مسافرت برود، مادرش کنار اتوبوس چه‌قدر گریه می‌کند، آنجا که دیگر جنگ بود و لحظات سختی در انتظار ما بود، اما در آن زمان نه مادران می‌گریستند و نه فرزندان! اتوبوس به راه افتاد. نگاه عمیق مادرانی که فرزندانشان را راهی جنگ می‌کردند، هنوز در خاطرم هست. شاید طولانی‌ترین، عمیق‌ترین و غمگین‌ترین نگاهی که پایانی نداشت. آنها چشم از فرزندانشان بر نمی‌داشتند مادرانی که ممکن بود دیگر هرگز روی فرزندان دلبندشان را نبینند.

بالاخره با مجید آسفی و حاج‌صادقیان و محسن گله‌داری و انتشاری و سایر رفقا سوار بر اتوبوس شدیم و رفتیم. مقصد ما سنندج بود و بعد از آن بانه، مریوان و در نهایت ارتفاعات کانی‌مانگا، در شهر که برای هواخوری و گشت‌وگذار می‌رفتیم بعضی از کردها با ما خوب بودند و بعضی دیگر هم نه. بعضی با ما حرف می‌زدند و بعضی نه. موقع عبور از شهر، تابلویی نظرمان را جلب کرد. عکس دختر شهیدی به نام سمیه. قضیه این عکس را که از آنها جویا شدیم، گفتند: دختر ۱۴ ساله‌ای و فرزند یک پاسدار بوده که به همین علت توسط ضد انقلاب ربوده و تحت شکنجه‌های بسیاری قرار گرفته و در نهایت شهید شده است. آن جور که مردم محلی می‌گفتند این دخترک را به نام یک بسیجی خمینی درون روستا می‌گرداندند تا بر مردم از طریق وحشت ایجاد شده، نفوذ کنند و آنها نتوانند در مقابل آنها مقاومت کنند.

النظافة من الایمان

سرانجام به پایگاه رسیدیم. جایی که نیروها باید تقسیم می‌شدند این قسمت از ماجرا هم برای خودش حکایتی بود. مسئول تقسیم از بچه‌ها می‌خواست که عده‌ای برای پست‌هایی مانند غذا، بهداشت و نگهبانی در پایگاه بمانند، اما هیچ‌کس قبول نمی‌کرد.همه آمده بودند که به خط مقدم بروند، مسئول تقسیم واقعاً بابت این قضیه اعصابش خرد شده بود و فریاد می‌زد: مگر شما غذا نمی‌خواهید؟ چه کسی شکم شما را سیر می‌کند؟ اگر همه بروید که اینجا خالی می‌شود! اگر به کسی پستی غیر از خط مقدم می‌افتاد حتماً از شدت غصه دق می‌کرد. اولویت اول بچه‌ها پست تخریب‌چی بود و رفتن در میدان مین و بعد از آن تیراندازی و در نهایت کسی که می‌توانست تفنگ داشته باشد. بعضی‌ها با زور و بعضی‌ها هم به خاطر هیکلشان برای این پست‌های حساس انتخاب می‌شدند، اما هیچ‌کس داوطلب خدمت در آشپزخانه نبود. در حق من ظلم شد و من تک تیرانداز شدم! ما فکر می‌کردیم کسی که در آشپزخانه است راحت‌طلب است، در حالی‌که همه برای خدمت آمده بودند. به ناچار بیشتر افراد مسن در آشپزخانه مشغول به کار می‌شدند.آنجا از نوجوانان ۱۴ ساله تا پیرمرد ۸۰ ساله حضور دائمی داشتند. یادم هست یک پیرمرد ساده و مهربانی مسئول توزیع غذا بود، زمانی که در صف تهیه کمپوت یا غذا، گاهی به دلیل شیطنت‌های بچگی اذیت می‌کردیم، داد می‌زد و می‌گفت: شلوغ نکنید، النظافة من الایمان!! آن موقع همگی از خنده روده بر می‌شدیم و می‌گفتیم باباجان گفتن این حدیث الان چه مناسبتی دارد. اشتباه می‌گویی برو حدیث دیگری را حفظ کن.

کد خبر 617972

منبع: ایمنا

کلیدواژه: دفاع مقدس رزمنده دفاع مقدس نجف آباد عملیات خیبر اسارت دوران اسارت جنگ تحمیلی خاطرات جنگ تحمیلی خاطرات دوران اسارت دانشگاه پیام نور شهر شهروند کلانشهر مدیریت شهری کلانشهرهای جهان حقوق شهروندی نشاط اجتماعی فرهنگ شهروندی توسعه پایدار حکمرانی خوب اداره ارزان شهر شهرداری شهر خلاق خط مقدم ۱۴ سال

درخواست حذف خبر:

«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را به‌طور اتوماتیک از وبسایت www.imna.ir دریافت کرده‌است، لذا منبع این خبر، وبسایت «ایمنا» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۶۳۶۹۰۱۳ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتی‌که در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.

با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.

خبر بعدی:

امدادرسانی به پنج مصدوم حادثه واژگونی پژو ۲۰۶

به گزارش خبرگزاری صداوسیما، مرکزاصفهان؛ بنابراعلام مرکز مدیریت حوادث و فوریت های پزشکی استان، پس از گزارش حادثه واژگونی پژو ۲۰۶ از سمت شهرضا به قهه دو واحد امدادی اورژانس به محل اعزام شدند.

در این حادثه ۵ مصدوم مرد ۳۹ و ۲۵ ساله همچنین بانوی ۲۲و دختر و پسر ۷و ۹ ساله پس از امدادهای اولیه به بیمارستان امیرالمومنین شهرضا منتقل شدند.

دیگر خبرها

  • جملات خبرساز مجری صداوسیما خطاب به رئیس جمهور آمریکا: دانشجو‌ها را نزنید آقای بایدن! / چرا در دانشگاه تک تیرانداز مستقر می‌کنید! + ویدئو
  • بازدید ادگار داویدز از محل تمرین تیم زیر 19 ساله های یوونتوس / فیلم
  • امدادرسانی به پنج مصدوم حادثه واژگونی پژو ۲۰۶
  • راه‌یابی دو بانوی تیرانداز مازندرانی به فینال مسابقات کشور
  • توضیحات پیرامون پیدا شدن یسنا ۴ ساله
  • (تصاویر) بازسازی چهره زن ۷۵ هزار ساله کشف شده در کردستان عراق
  • لیفت وزنه 210 کیلویی توسط دختر 13 ساله
  • ببینید | کشف کله‌پاچه ۴ هزار ساله در گورستانی عجیب
  • واقعا در اعتراضات دانشجویی آمریکا، تک تیرانداز حضور داشت؟ + تصاویر
  • اعزام تیرانداز ساروی به مسابقات جام جهانی باکو